کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

کیان نفس مامان باباش

بالاخره دندون درآوردی.........

1391/4/18 13:39
نویسنده : sara
385 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز اومدم دنبالت خونه مامان شهلا و بردمت خونمون تو راه یه خیار دستت بود و هی به لثه هات می کشیدیش طوری که صداش در میومد هی تو فکر بودم که نکنه حین رانندگی یه تیکه بزرگشو بکنی و بپره تو گلوت اما همینکه می خواستم از دستت بگیرم جیغت می رفت هوا تا اینکه یه تیکشو کندی اما خدا رو شکر پشت چراغ قرمز بودم و از تو دهنت درش آوردم بعد از چند دقیقه هم خوابت برد و من با خیال راحت تا خون رانندگی کردم تو راه هم یه سی دی قصه برات رایت کرده بودم که قصه خاله سوسکه کجا میری و حسنی نگو بلا بگو توش بود .

شب با بابایی رفتیم باغچه پشت خونه که منو بابایی از همون موقع که اومدیم تو این خونه و تازه ازدواج کرده بودیم خودمون تمام درختای توشو کاشته بودیم ، رفتیم توپتو یه زیر اندازم برده بودم  تا یکم بازی کنی قبلش بابایی که داشت بهت فرنی می داد دندونای خوشکلتو دیده بود که فقط 2 تا سفیدی تو لثه ات دیده می شد ولی هنوز با دست قابل لمس نبودن 2 دندون خوشکل تو لثه پایین جلو به هزار زحمت دهنتو بابایی باز کرد تا منم بتونم ببینم.

عزیزدلم اولین دندونات مبارکت باشه .اینم بگم که خدارو شکر اصلا اذیت نشدی فقط چند روزی که یه مقدار پیپیت شل شده و به جایی که یه روز در میون پی پی کنی روزی 2 تا 3 بار پی پی می کردی که من حدس زده بودم واسه دندونت باشه که همین طور هم شد. وقتی قابل مشاهده شدن حتما برات عکس می زارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله ی بهراد کوچولو
30 شهریور 91 12:41
وبلاگ نی نی تون رو دیدیم................ بسیار زیبا بود........... بهراد هم خاطرات خودشو نوشته............ به وبلاگش سری بزنین........... نظر یادتون نره ها...............